نوشته شده توسط : علی

 



:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

بی تو online شبی باز از آن room گذشتم.

همه تن چشم شدم دنبال ID تو گشتم.

شوق دیدار تو لبریز شد از  case وجودم.

شدم آن user دیوانه که بودم.

وسط صفحه دسکتاپ room یادتو درخشید.

ding صد پنجره پیچید.

شکلکی زرد بخندید.

یادم آمد که شبی باهم از آن chat بگذشتیم.

room گشودیم و در آن pm دلخواسته گشتیم.

لحظه ای بی خط و پیغام نشستیم.

تو و yahoo دینگ و دنگ. همه دل داده به یک talk بد آهنگ.

windows و hard و motherboard آریا دست برآورده به keyboard.

تو همه راز جهان ریخته در طرز سلامت من به دنبال معنای کلامت.

یادم آمد که به من گفتی از این عشق حذر کن.

لحظه ای چند بر این  room نظر کن.

chat آیینه ی عشق گذران است.

تو که امروز نگاهت به ایمیلی نگران است.

باش که فردا pm ات با دگران است.

تا فراموش کنی چندی از این روم log out کن.

باز گفتم حذر از chat ندانم.

ترک chat کردن هرگز نتوانم نتوانم.

روز اول که ایمیلم به تمنای تو پر زد مثل spam تو  inbox تو نشستم.

تو delete کردی ولی من نرمیدم نگسستم.

باز گفتم که تو یک هکری و من user مستم.

تا به دام تو در افتم room ها را گشتم و گشتم.

تو مرا هک بنمودی نرمیدم نگسستم.

رومی از پایه فرو ریخت .

هکری ignore تلخی زد و بگریخت.

hard بر مهر تو خندید.

pc از عشق تو هنگید.

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم نگرفتی دگر از آن user آزرده خبر هم.

نکنی دگر از آن room گذر هم.

بی تو اما به چه حالی من از آن room گذشتم..........

 



:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

بنظر من آدمها دو دسته هستن:

یا از من پولدارترن که بهشون میگم مال مردم خور یا بی پول ترن که بهشون میگم گدا گشنه

یا بهتر از من کار میکنن که بهشون میگم خایه مال یا کمتر کار میکنن  که بهشون میگم خایه مال

یا از من سرسخت ترن  که بهشون میگم کله خر یا  بی خیال ترن که بهشون میگم ببو

یا از من هوشیارترن که بهشون میگم فضول یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو

یا از منخایه مال ترن که بهشون میگم کس خل یا از من محتاط ترن که بهشون میگم بی خایه

یا از من دست و دل باز ترن که بهشون میگم ولخرج یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم چس خور

یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی

یا از من مردم دار ترن که بهشون میگم بوقلمون صفت یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق

خدا رو شکر که بقیه ی ایرانیا مثل من فکر نمیکنن والا معلوم نیست مملکتمون به چه روزی می افتاد !



:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 3 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

طنز دکترها jokestan1740.persianblog.ir



:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 3 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌ کشی کردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش در حال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌ شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم


:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 3 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

من خيلي خوشحال بودم... من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم... والدينم خيلي کمکم کردند... دوستانم خيلي تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود... فقط يه چيز من رو يه کم نگران مي کرد و اون هم خواهر نامزدم بود... اون دختر باحال ، زيبا و جذابي بود که گاهي اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري مي کرد و باعث مي شد که من احساس راحتي نداشته باشم... يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي... سوار ماشينم شدم و وقتي رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همين الان 500 دلار به من بدي بعدش حاضرم با تو ................()! من شوکه شده بودم و نمي تونستم حرف بزنم... اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستي بيا پيشم... وقتي که داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم... يهو با چهرهء نامزدم و چشمهاي اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدي... ما خيلي خوشحاليم که چنين دامادي داريم... ما هيچکس بهتر از تو نمي تونستيم براي دخترمون پيدا کنيم... به خانوادهء ما خوش اومدي!
 



نتيجهء اخلاقي: هميشه کيف پولتون رو توي داشبورد ماشينتون بذاريد



:: بازدید از این مطلب : 304
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 آذر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

بهنام: اعتراف می کنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش می کردم تا کارتون تموم نشه و بعد می آمدم گریه می کردم به مادرم می گفتم کار تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

شمیم: اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت: املاها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده... از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام: امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!

مهرشاد: یک روز ایستاده بودم منتظر تاکسی هی می گفتم میدون ونک! بعد از 2-3 بار دیدم بهم بد نگاه می کنن! دور و برم رو که نگاه کردم فهمیدم ایستاده ام توی میدان ونک می گم ونک!

لادن: اعتراف می کنم وقتی بچه بودم کارتون فوتبالیستها رو نشون می داد، من هم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای توی کارتون بودم، می رفتم لباسمو عوض می کردم، یه لباس خشگل و شیک می پوشیدم، تا وقتی توی دوربین نگاه می کنند، منو ببینند و عاشقم بشن!

ستاره: اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید، چون موهام بلند بود، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو خاموشه!

نگار: کلاس اول دبستان بودم سر درس "ص" وقتی داشتم مشقاشو می نوشتم به ذهنم رسید ما تو زبان عامیانه می گیم "بارون" اما کتابیش می شه "باران"، پس صابون هم لابد صابان هست اصلش! از این نبوغ خودم کیف کردم، همه مشقامو نوشتم صابان! فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زیر سوال!

علی: اعتراف می کنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم، از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم.

بتی: اعتراف می کنم یه با زنگ زدم 700 اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم تا بعد از یک ربع یه پسره جواب داد. من هم حواسم دیگه به گوشی نبود هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟

شیوا: اعتراف می کنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام، تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه! تازه هی چند بار پشت سر هم این کار رو کردم، چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!

نگین: اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارساله مون رو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چه طوری؟
دیدم بچه تحویلم نگرفت باباهه خندید.
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چه قدر بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای...
گفت اون اسمش پارساست، اسم باباش نویده!

بهزاد: اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونه تون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیامد تازه شاهکارم برای خانواده معلوم شد!

اعتراف می کنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیـــــــر جووون... بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی می خوامـــت... گفتم منم همین طور... گفت پیش ما نمیای؟ گفتم چرا، حتماً... از پشت میزم بلند شدم برم توی اتاقش. به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفنی با دوستش حرف می زنه و من از شدت ضایعگی دیوار رو گاز گرفتم...

مونا: چند روز پیش دختر خالم گوشی موبایلش رو خونه ما جا گذاشته بود... بهش اس ام اس زدم: گوشیتو جا گذاشتی!

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار می کشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگار رو روی گوشیم خاموش کردم و بدتر از اون این که بلافاصله گوشی رو پرت کردم توی باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم!

بتی: اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشک هاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم! کلی تلاش می کردم موقع گریه کردن مثل اونا باشم. مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم! ولی باز هم جواب نمی داد



:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 آذر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

 

با سلام و صلوات به روح تمام مسافرین عزیز .

و با درود به وزیر محترم راه و ترابری .

ورود شما را به پرواز لایتناهی هواپیمای جمهوری اسلامی ایران خوشامد می گوییم .

خداوندا مشیت خودت را در رسیدن و لقاء به خود برما قراردادی و سرعت آن فزون كن .

مقصد ما به احتمال 99% بهشت موعود و احتمالأ 1% مقصدی كه بر روی بلیط درج شده می باشد.

خلبان پرواز مرحوم شهید كاپیتان بهشت زاده و گروه پروازی بد اخلاق؛ سفری خوش برای شما آرزمند است.

لطفأ به علامت نكشیدن سیگار اصلأ توجه ننموده و آخرین سیگار زندگیتان را به خوشی دود نمایید.

بستن كمربندها اصلأ ضرورتی ندارد و كاملأ بدرد نخور است.

در صورت بروز اشكال در سیستم هوای كابین ماسكهایی از بالای سر شما آوزیزان خواهد شد كه شما قبل از آن رایحه خوش ملایك را احساس خواهید كرد.

این هواپیما مربوط به هزاره دوم میلادی بوده و دارای دو درب اضطراری در جلو، دو در كنارین و یك درب عقب می باشد كه چندین سال است اهرم های آن كار نمی كند.

ارتفاع پرواز به احتمال قریب به یقین تا آسمان هفتم بوده و هوای بهشت بسیار عالی است.

سفر خوشی را برای شما آرزومندیم

از اون جاییكه هیچ خارجی احمقی وجود ندارد كه من لازم باشد یه بار دیگر به انگلیسی بلغور كنم، سرتونو درد نمی آورم.

مرگ راحتی داشته باشید.



:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 21 آذر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

یه توپ دارم قلقلیه

سرخ و سفید و آبیه


می‌زنم زمین، هوا می‌ره


نمی‌دونی تا کجا می‌ره


من این توپو نداشتم


مشقامو خوب نوشتم


بابام بهم عیدی داد


یه توپ قلقلی داد

یه توپ دارم قلقلیه :
از آنجا که همه‌ی توپها قلقلی هستند؛ این مصرع نشان حماقت شاعر است. یا بیانگر این موضوع است که شاعر توپ‌های مثلثی و مربعی و لوزی هم داشته ولی حالا فقط می‌خواهد در مورد آن توپش که قلقلی است، صحبت کند. در هر صورت می‌توان این فرضیه را هم در نظر گرفت که شاعر می‌خواسته در لفافه و با استفاده از آرایه‌های ادبی نظیر تشبیه و استعاره، به گردی زمین که مرحوم گالیور (!) آن را به اثبات رساند، تاکید کند.

 

 

سرخ و سفید و آبیه:
این سه رنگ که نماد پرچم فرانسه است، نشان‌ دهنده‌ی فرانسوی بودن توپ مورد نظر است. حالا چرا فرانسه؟ خدا می‌داند!

می‌زنم زمین هوا می‌ره/ نمی‌دونی تا کجا می‌ره:
این مصراع گویای مکان سروده شدن شعر است. جایی بیرون از جو زمین. چون این مصراع بحث جاذبه‌ی زمین را نقض می‌کند و در ادامه به لایتناهی بودن دنیا اشاره دارد که مسلماً به من و شما هیچ ربطی ندارد.

من این توپو نداشتم/ مشقامو خوب نوشتم:
فقر! نداشتن توپ و آتاری و پلی استیشن و … باعث شده که شاعر از درد نداری و بدبختی بنشیند و درس بخواند و مشق‌هایش را خوب بنویسد. برای مثال اکثر فوتبالیست‌ها که همیشه با توپ سر و کار دارند، وضعیت درسی مساعدی ندارند.

بابام بهم عیدی داد / یه توپ قلقلی داد:
این مصراع هیچ تفسیر خاصی ندارد! جز اینکه شاعر از آرایه‌ی مبالغه استفاده کرده است.



:: بازدید از این مطلب : 276
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 21 آذر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

- به نظر شما ، چرا ۹۹ در صد آقایان از همسرشان می ترسند ؟!

الف ) چون خانوم ها ناخن بلند دارند ولی آقایان ندارند !

ب ) چون خانوم ها کفش پاشنه ۱۵ سانتی دارند ولی آقایان ندارند !

ج ) چون خانوم ها جیغ دلخراش دارند ولی آقایان ندارند !

د ) چون خانوم ها اگر با استفاده از مهمات فوق هم زورشان به شوهرشان نرسد ، فقط کافیست سرشان را از پنجره بیرون کنند و از مردم کمک بخواهند تا ظرف ایکی ثانیه ، ۱۵ مرد قلچماق به طرف شوهرشان حمله ور شوند ، ولی آقایان اگر بمیرند هم کسی به دادشان نمی رسد !

۲- چرا آقایان زمانیکه با همسر خود قصد ورود و یا خروج از دری را دارند ، می گویند خانوم ها مقدمند و اجازه می دهند که اول همسرشان از در عبور کند ؟!

الف ) چون حدس می زنند که پشت در ، یک دره ای ، خندقی ، گودالی ، چیزی باشد !

ب ) چون احتمال می دهند که از لب پنجره بالای در ، یک گلدان سنگی در حال سقوط باشد !

ج ) چون گمان می کنند که پشت در ، یک حیوان درنده و گرسنه باشد !

د ) چون می ترسند که اگر آنها زودتر بروند خانومشان در را پشت سر آنها ببندد و دیگر هم باز نکند !

۳ – شما فکر می کنید که اگر روزی همسر مردی از طبقه شصتم ساختمانی سقوط کند و در طبقه پنجاه و هشتم با دست ، میله ای که از دیوار ساختمان بیرون آمده را بگیرد و در هوا معلق بماند ، این مرد برای نجات همسرش چه اقدامی انجام خواهد داد ؟!

الف ) سریعا با استفاده از اره برقی در صدد جدا نمودن میله از ساختمان بر می آید !

ب ) یک عدد سوسک و یا موش را بر روی دست همسرش می گذارد !

ج ) یک طناب پوسیده را برای بالا کشیدن همسرش به طرف او می اندازد !

د ) با به خطر انداختن جان خودش ، هر طور که شده همسرش را نجات می دهد و سپس اینبار طوری او را هل می دهد که دیگر به هیچ عنوان نتواند دستش را به جایی بند کند !

۴ – چرا معمولا در تصادفات رانندگی ، میزان صدمه ای که به خانوم ها وارد می شود بیشتر از آقایانی است که مشغول رانندگی می باشند ؟!

الف ) چون ۵ دقیقه قبل از وقوع سانحه ، آقا خودش را از خودرو به بیرون پرت کرده است !

ب ) چون قبل از وقوع سانحه ، کمربند ایمنی خانوم دستکاری شده بوده تا عمل نکند !

ج ) چون در اینگونه تصادفات ، راننده حتی الامکان سعی کرده که خودرو اش از سمت راست با خودروی روبرویی برخورد کند !

د ) چون بعد از سانحه مشخص شده که علت تشدید جراحات وارده به خانوم ، مواد محترقه ای بوده که به دلایل نامعلوم توسط فردی ناشناس در زیر صندلی او تعبیه شده بوده تا با کوچکترین ضربه ای منفجر شود !.!!



:: بازدید از این مطلب : 301
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 2 آذر 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد